این ترجمهها که توسط مترجمانی با پسندها و علاقههای متنوع فکری و البته دانشهای زبانی متفاوت به فارسی برگردانده شدهاند، خود داستان مفصلی دارند که باید در یک پژوهش گسترده به آن پرداخت. با این حال تردیدی نیست که این ترجمهها از لحاظ درستی انتقال مفهومهای فکری یکسان نیستند و برخی از آنها نشان از اندوخته و بضاعت اندک اندیشگی مترجم دارند. در این میان وضع پژوهشهای فکری و فرهنگی از نوع دانشگاهی نیز چندان مناسب نیست و نوآوری و ژرفنگری کمتر در آنها به چشم میآید. این عوامل و عوامل دیگری که باید در جای خود به بررسی گذاشته شوند، سبب وضعیتی در حوزه اندیشهای ما شدهاند که به گفته دکتر کریم مجتهدی میتوان از آنها به جنجال فکری یاد کرد؛ جنجالی که چونان موج سربرمیآورد و پس از چندی بدون باقی گذاشتن اثری ماندگار فرو مینشیند. آنچه در پی میآید گفتوگویی است با دکتر کریم مجتهدی، استاد برجسته فلسفه دانشگاه و نویسنده، پژوهشگر و مترجم آثار فلسفه غرب به زبان فارسی درباره آسیبهای یاد شده در ساحت تفکر معاصر ایران. دکتر مجتهدی افزون بر دارا بودن پیشینه 50ساله تدریس در دانشگاههای کشور، کتابها و مقالههای زیادی به زبان فارسی و فرانسه به چاپ رسانده است.
- امسال کتابهای زیادی در حوزههای گوناگون فلسفی به چاپ رسیده است. با نگاه به این آثار، شما وضعیت اندیشه را در سالی که هماکنون داریم به پایان آن میرسیم، چگونه میبینید؟
اگر بخواهم صادقانه به پرسش شما پاسخ دهم، باید بگویم که کتابهای زیادی که هماکنون در حوزه فلسفه ترجمه شدهاند، غالبا به دست افراد غیرمتخصص به فارسی برگردانده میشوند. من شخصا این کتابها را نمیخوانم. البته من به همه کتابهایی که در زمینه فلسفه ترجمه و چاپ میشوند، اشراف ندارم اما با این حال نظر مثبتی به آنها ندارم. دلیلش هم- همانگونه که گفتم- این است که بیشتر این کتابها توسط کسانی به فارسی برگردانده شدهاند که به صرف دانستن زبان- غالبا- انگلیسی و بدون فهم دقیق و کافی از مسائل مطرح شده در آن کتابها، اقدام به ترجمه آنها کردهاند. در بسیاری از این ترجمهها، مترجم به درستی مفاهیم را متوجه نشده و لذا اصطلاحاتی را که برگزیده، دقیق نیستند. در این بین چه بسا کتابهایی باشند که به دست نویسندگان و فیلسوفان بزرگ و ناموری نوشته شده باشند و مترجم بدون درک موضع فلسفی آنها، به خود جرأت داده که آنها را به فارسی برگرداند.
- به نظر شما با وجود کماطلاعی و ناآگاهی در زمینه فلسفه، چرا عدهای دست به ترجمه آثار فلسفی میزنند؟
نکته همینجاست. این یک مسئله اجتماعی است تا علمی. در جامعه امروزی ما سخن اصلی را از لحاظ ادبیات، بازار میزند. در واقع جنبههای جنجالی کتابها باعث میشود تا مترجمان هر چه زودتر به دنبال کتابهای جدیدتر بروند. به صرف اینکه فلان متفکر یا فیلسوف شهرت دارد، این دسته مترجمان آینده ترجمه خود را تضمین شده میبینند. البته ممکن است دستهای از این مترجمان نسبت به جریانات فلسفی آگاهی داشته باشند؛ اما چه بسا این آگاهی را به طور واقعی دارا نباشند.
- گذشته از علایق شخصی مترجم در برگردان آثار فلسفی، او احتمالا احساس کرده است که فلان اثر میتواند در جامعه فکری ما تأثیرگذار باشد.
ضابطه احساس نیاز این مترجم صرفا نو بودن فلان کتاب یا مشهور بودن نویسنده آن است. این، گونهای بازاریابی فکری است. این مسئله به این دست آثار جنبهای مصرفی میدهد.
- شما بر این باورید که مترجمان نباید تنها به جنبههای روزآمدی و نوبودن کتابهای فلسفی توجه کنند. پس ملاک در ترجمه چه باید باشد؟
من هیچ پیشنهاد خاصی در این زمینه ندارم. اما نظرم این است که در درجه اول یک مترجم باید فلسفه خوانده باشد و با مکاتب و جریانهای فلسفی به خوبی آشنایی داشته باشد. دوکتاب درباره فلسفههای جدید مانند ژاک لکان و دریدا دیدن کافی نیست. شاید از قبل ترجمه این آثار، مترجم به شهرتی هم دست پیدا کند اما شهرت به روح کار فلسفی و فرهنگ فلسفی لطمه میزند. این در واقع یک موج است که زود به پایان میرسد.
- این همه اشتیاق به ترجمه آثار فلسفی در سالهای اخیر قابل تقدیر است؛ اما این نکته هم وجود دارد که در پس این اشتیاق نوعی فلسفهزدگی که حاصل شیفتگی به فلسفه است، وجود دارد. این فلسفهزدگی از این تلقی برخاسته که فلسفه شاهکلید همه مسائل و معضلات است.
من هم این فلسفهزدگی را میبینم. در این وضعیت، فلسفه به ابزاری برای رسیدن به شهرتطلبی و موضعگیری کاذب تبدیل شده است. همانگونه که در آغاز گفتم، این تلقی یک معضل اجتماعی است و اگر خوب ارزیابی و تحلیل نشود، به بحران تفکر میانجامد. من شخصا فلسفه و کار فلسفی را یک کار دانشگاهی میدانم. من هیچ فیلسوف بزرگ غربی را امروزه سراغ ندارم که آموزههای فلسفی را به مدت طولانی در مراکز علمی و دانشگاهی تدریس نکرده باشد.
- بنابراین شما بر این نظرید که باید پژوهشهای فلسفی از نوع دانشگاهی رشد کنند تا بتوان ساحت تفکر را تقویت کرد. اکنون ارزیابی شما از این دست پژوهشها در غرب چیست و ما چه جایگاهی داریم؟
به صراحت بگویم، ما در زمینه پژوهشهای فلسفی، بیشتر مصرفگرا بودهایم؛ چه آنهایی که فاقد صلاحیت در این حوزه بودهاند و چه افرادی که صلاحیت و شایستگی علمی داشتهاند. به نظرم ما باید یک دسته آموزههای اصولی و جاافتاده دانشگاهی را در زمینه فلسفی معرفی و گزارش کنیم. من خودم در این جهت حرکت میکنم. برای نمونه به واسطه کاری که من درباره کانت و فلسفه وی انجام دادهام، میتوانم امیدوار باشم که علاقهمندان فلسفه کانت در این چند سال اخیر به فهم بهتری از آن رسیده باشند. کتاب من درباره کانت حاصل تدریس 50ساله من در این زمینه است. ما باید به فلسفههای زیربنایی توجه و آنها را به دقت گزارش کنیم. بیتردید این گزارش باید ساده، مفید و مؤثر باشد. خود من به عنوان یک گزارشگر(فلسفه) سعی کردهام، اندیشههای فلسفی را به صورتی اصولی و غیرجنجالی انتقال دهم. به نظرم در حوزه فلسفههای غربی این یک اصل خدشهناپذیر است. در حوزه فلسفه اسلامی هم کتابی که پژوهشی، نو و بدیع باشد، بسیار نادر است. ما در این زمینه بیشتر با تکرار مطالب روبهرو هستیم. به بیان دیگر، به لحاظ کمی در حوزه فلسفه اسلامی رشد داشتهایم اما به لحاظ نوآوری و کیفیت، چیز در خور توجهی نداشتهایم؛ برای مثال، کتابهای زیادی در سالهای اخیر درباره سهروردی و فلسفه وی به چاپ رسیده که کمابیش محتوا و مطالب این کتابها یکسان است. حال آنکه در حوزه فلسفه سهروردی کارهای پرباری در غرب صورت گرفته است.
- وقتی از ساحت یا وضعیت تفکر سخن به میان میآید، گذشته از جنبه دانشگاهی، نظاممند و مستند آن، سویه روشنفکرانه هم دارد. از سوی دیگر، وضعیت تفکر در هر دوره تاریخی نمود فرهنگی، اجتماعی و تمدنی دارد. به نظرم فارغ از جنبههای روشنفکرانه نمیتوان از وضعیت سامانمند و استوار فلسفی سخن گفت.
روشنفکر ایرانی تحقیق نمیکند، موضع میگیرد. البته من درصدد انتقاد از موضع روشنفکری نیستم.
- یعنی پژوهشگری با روشنفکری در تضاد است؟
در ایران اینگونه است. میتواند اینگونه نباشد.
- کما اینکه در غرب افرادی مانند سارتر، دریدا، فوکو و... هر دو جنبه را با هم درآمیختهاند.
روشنفکرانی که از آنها نام بردید، پژوهشگر هم هستند. البته در همان غرب هم روشنفکرانی هستند که روح پژوهش ندارند. بیشتر روشنفکران ما موضعگیر هستند و موضعشان هم اکثرا متداول بوده و در واقع خالی از بداعت است. روشنفکری ما کلیشهای است. من مخالف روشنفکری، روشنگری و حتی منورالفکری نیستم؛ ولی در عین حال معتقدم که باید به آسیبشناسی در این زمینه دست زد.
- به تبع آسیبشناسی و علتشناسیای که در حوزه تفکر در ایران معاصر صورت دادید، اکنون چه پیشنهادی برای قوام و استواری آن(تفکر) دارید؟
باید ذهن خودمان را از سطحیاندیشی مصون بداریم. آسیب اصلی چه در دانشگاهها و چه در جو روشنفکری ما همین سطحیاندیشی و مصرفزدگی است. ایجاد جنجال در زمینه تفکر، شهرت کاذب پدید میآورد. در این وضعیت با مرگ تفکر مواجه میشویم. باید به پژوهشهای بنیادین فلسفی توجه داشت.